رمان ناگفته ها
-
رمان ناگفته ها پارت آخر
_آره. ولی اگر بگم که داره از دوریت دق می کنه غلو نکردم. نمی دونی چقدر منو با القاب زیبا…
بیشتر بخوانید » -
رمان ناگفته ها پارت 7
نگاهی به ماست پر چرب کرد و گفت: _وای چه ماستی. سالها بود که همچین ماستی رو فقط تو فیلم…
بیشتر بخوانید » -
رمان ناگفته ها پارت 6
خندید و گفت: _خوب اینکه خیلی خوبه. حس بدی نیست. این نشون میده که تو دلبسته اش شدی. _بدیش اینکه…
بیشتر بخوانید » -
رمان ناگفته ها پارت 5
یک کوسن از روی کاناپه برداشت و دست برد کمرم را گرفت و با یک حرکت مرا بلند کرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان ناگفته ها پارت 4
_ بهت دست زد؟ اذییت کرد؟ اخم کردم. من نمی خواستم آن لحظات را به خاطر بیاورم. _آره! ولی نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان ناگفته ها پارت 3
صدایم ناراحت بود. آرام خندید. _آخه تا فردا که زمان نداریم. اگر الان پیداش بشه که بدتر میشه . میخوام…
بیشتر بخوانید » -
رمان ناگفته ها پارت 2
_من اصلا قصدم…. حرفم را قطع کرد و در حالیکه دست ماهی را در دست میگرفت با لحنی سرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان ناگفته ها پارت یک
نام رمان : ناگفته ها نویسنده : بهاره حسنی ژانر : عاشقانه ، اجتماعی با تکان هواپیما…
بیشتر بخوانید »