رمان پناهم باش
-
رمان پناهم باش پارت آخر
#رويسا سخت بود؟!… فكر مى كنم مردم و زنده شدم. اما بالاخره تمام شد. بالاخره به كشورمون برگشتيم. بالاخره…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 47
وقتى دختر وارد سالن شد من به شخصه نگاهم روى اون عروسك خيره مونده بود. شيخ دستور داد خليل…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 46
#اوين سلين بهم خيره شده بود و فكر مى كنم حتى پلك هم نمى زد. به امير نگاه كردم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 45
کمی ترسیدم اما از افکارم عقب نکشیدم، سری تکون دادم و تاییدش کردم و منتظر نگاهش کردم تا از…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 44
#کیان نمیدونم چرا شیخ انقدر مشکوک شده بود. تاچند روز پیش اصرار داشت ما هرچه زودتر به دبی برگردیم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 43
#اوين آهى كشيدم و گفتم: ماجراش طولانيه…الان وقتش نيست بزاريم براى بعد… ابروهاشو در هم كرد و گفت: نگرانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 42
به لب دریا رفتیم و به محض پیاده شدن به دورو اطرافم نگاه کردم. بادیگارد ها زودتر از ما…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 41
با تعجب به چشمهای پر از خواهش خلیل نگاه کردم و سرم رو به معنای نفی خواسته ی اون به…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 40
وقتی از دستشویی برگشت روبه روی من ایستاد و به کف زمین خیره شد صداش کردم. -رویسا….. سرش رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 39
وقتی از اتاق بیرون رفت نگاه ترسیده ی رویسا اونو دنبال کرد ک خلیل با مهربونی نگاهش کرد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 38
به گریه افتاد: بخدا نمیدونم…به جون خودم نمیدونمم…چرا با من اینطوری میکنی!؟؟…من دوستت داررم….چرا باهام اینطوری رفتار میکنی؟؟؟؟؟… با…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 37
#ترنم وقتی از هوش رفت به علی نگاه کردم که با نگاه هیزش داشت اونو قورت می داد.لگدی به…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 36
اشک میریخت اما باید برام مهم بود!! اشکش اشکه تمساح بود…دوباره تکونش دادم… + به من نگاه کن.. ببین…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 35
وارد خونه که شدم،افسر پلیس بهم نگاه کرد… _خانوم! +جانم؟! _می تونم چند دقیقه وقتتونو بگیرم؟! +البته چرا که…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش پارت 34
#رویسا نورا می اومد و می رفت ومنو روز به روز واضح تر و روشن تر میکرد. تمام حواسم…
بیشتر بخوانید »