چشمامو به آرومی باز کردم و نگاهی به دور و اطراف انداختم. تا چند لحظه ی اول گیج و…
بیشتر بخوانید »با دیدنم به طرفم آمد. از ماشین پیاده شدم و به سمتش رفتم، هرچه نزدیکتر میشد با دیدن جدیت…
بیشتر بخوانید »🌸گلناز خیلی ناراحت بودم نگاهش کردم و گفتم گلناز: این زنه… همین خانوم دکتر… این… این شوهرش مرده… نازگل:…
بیشتر بخوانید »از من ناامید نشد، ادامه داد: – روحش رو میبینی و از چیزی که میبینی خوشت میاد، بعد دوستش…
بیشتر بخوانید »تا اینو گفتم در کسری از ثانیه پتو کناررفت و با اون صورت برافروخته از خشمش بهم خیره…
بیشتر بخوانید »مسیری که رفتنش آنهمه طولانی بود، چقدر برگشتن از آن زود تمام شد. شاید چون قلبم را در آن خانهٔ…
بیشتر بخوانید »*نیهان ماسک رو به صورتم زدم و نزدیک درب اتاق شدم. آب دهنم رو قورت دادم و دستگیره رو…
بیشتر بخوانید »– بارون بود. گفتم بیام دنبالتون. رعدوبرق اینبار نزدیکتر به زمین خورد، مثل این بود که جسمی سفید و سنگین…
بیشتر بخوانید »ازش خداحافظی کردم و رفتم خونه . *** ساعت هفت بود . هنوز به مامانینا هیچی نگفته بودم .…
بیشتر بخوانید »جوان بودم و بیتجربه، اما بهاندازهٔ بیشتر زندگیام سامی را میشناختم؛ بازی نبود واقعی بود. این مچاله شدن، این لرزه……
بیشتر بخوانید »آهسته و زمزمه کنان باخودش لب زد: “مسخره ی پسر ندیده” دوباره سرمو کج کردم و با گرفتن…
بیشتر بخوانید »گلتاج سفره انداخت، فاطمه تخممرغ سرخ کرد و مادرم ماست آورد. ضیافتی بود برای من که سالها حسرت سفرهٔ خانهٔ…
بیشتر بخوانید »یکی از بالشهای سفید رو برداشت و گذاشت روی زمین که همونجا بخوابه…. چرخیدم و بهش نگاه کردم.…
بیشتر بخوانید »دست خودم نبود، وقتی به خودم آمدم، بیاراده سراغ وسیلههایم رفته بودم تا لباس جمع کنم. بعد که لباسهای…
بیشتر بخوانید »🌸گلناز دکتر شیرین رفت پیش خواهرم و من اونجا پا رو پا انداختم و با دقت این طرف و…
بیشتر بخوانید »