چشمامو بسته بودم و خودمو زیر پتو قایم کردم . یه ربع بعد آریا با دوتا لیوان بزرگ اومد…
بیشتر بخوانید »ترس عجیبی را به دلم انداخت، اما… بلند شدم، بی توجه به همایون و البرز به اتاقم رفتم و روی…
بیشتر بخوانید »سرمو بردم زیر پتو و پناه بردم به دنیای تاریکی و سیاهی که به دنیای بیخبری شباهت زیادی داشت.…
بیشتر بخوانید »به همایون زنگ زدم و خبر را دادم، در مسیر برگشتن به خانه بود. دراز کشیدم. مزد بیخوابیام چند…
بیشتر بخوانید »سرش رو برگردوند سمتم و با عصبانیت داد زد: -خفه شووووو دختره ی عوضی! من اگه تا الان…
بیشتر بخوانید »قدم زنان نزدیک که شد دست به سینه ایستاد و گفت : -بله داره…من دلمنمیخواد کسی از نامزدم…
بیشتر بخوانید »حرفی نزدم. – خیلی شلوغ کرد؟ – مثل سگ پارس میکرد. – ششش… زشته. باباته. تمام عصبانیتم فریاد شد. –…
بیشتر بخوانید »دوربین رو زوم کرده بودم رو گلی که تازه شکوفه داده بودم.اونقدر خوشگل بود که نتونستم بیخیال گرقتن…
بیشتر بخوانید »جاروی بلند گوشهٔ حیاط وسوسهٔ آب و جارو داشت. شلنگ آب را برداشتم و حیاط را آبپاشی کردم. حاجمراد…
بیشتر بخوانید »یاسین تکیه اش رو داد به دیوار و من هم تو فاصله چندقدمیش ایستاده بودم و نگاهش میکردم. وقت…
بیشتر بخوانید »سرگردان بودم، ثانیهها خستهکننده بودند، روز به میانه نمیرسید. ساعت یک بود که بالاخره در باز شد. قلبم با…
بیشتر بخوانید »رو نیمکت دراز کشیده بود و سرش رو گذاشته بود روی پاهام. انگشتهام رو نوازشوار لای موهاش کشیدم و…
بیشتر بخوانید »_یعنی منم اینطوری دوست داری ؟ از اینکه آریا خودشو با آش مقایسه میکرد خنده ام اومد . بلند…
بیشتر بخوانید »غرورم را با التماسش می شکست. – نمیتونم. – اینجا تنها جاییه که به چشم آدم به من نگاه کردن،…
بیشتر بخوانید »اون رفت سمت بوفه و من همون حوالی شروع کردم قدم زدن. نفس عمیقی کشیدم و نگاهی به…
بیشتر بخوانید »